
فاطمه صالحيان بهنميري
پاييز89
چكيده :
آيا شرايط نامناسب اقتصادي، اجتماعي و سياسي در كشور فرانسه و سقوط زندان باستيل از عوامل فراهم شدن زمينه هاي انقلاب در كشور فرانسه مي باشد. هدف من بررسي اين موضوع و پي بردن به علل بوجود آمدن اين انقلاب است.............................
ادامه مطلب(به روش كتابخانه اي) از آن جمله مي توان به قحطي و سوء تغذيه، بي كاري زياد، داشتن سيستم اقتصادي بي كفايت و منسوخ و همچنين خشم مردم بر شاه، خشم كشاورزان حقوق بگيران و طبقه متوسط بر امتيازات اشراف، آرزوي آزادي و جمهوريت و نداشتن يك رهبر مردمي و مقوبل در نظد اقشار مختلف مردم و يورش مردم در 14 ژوييه 1789 به زندان باستيل كه باعث سقوط اين زندان شد پرداخت. در اين بررسي به اين نتيجه مي رسيم كه اين عوامل زمينه ساز بروز انقلاب در كشورفرانسه شده است كه پس از فراز و نشيب هاي بسيار، منجر به تغيير نظام سلطنتي بر جمهوري در فرانسه و ايجاد پيامدهاي عميق در كل اروپا باشد و تغييرات بنيادي در شكل هاي مبتني بر اصول روشنفكري، علمي گرايي دموكراسي و شهروندي پديد آمد.
واژگان كليدي :
انقلاب فرانسه – ناپلئون بناپارت – لوئي شانزدهم – توكويل – ايدئولوژي – رهبري – مشاركت مردمي
مقدمه
انقلاب فرانسه (۱۷۹۹-۱۷۸۹) دورهای از دگرگونیهای اجتماعی سیاسی در تاریخ سیاسی فرانسه و اروپا بود. این انقلاب، یکی از چند انقلاب مادر در طول تاریخ جهان است که پس از فراز و نشیبهای بسیار، منجر به تغییر نظام سلطنتی به جمهوری در فرانسه و ایجاد پیامدهای عمیقی در کل اروپا شد.
پس از انقلاب در ساختار حکومتی فرانسه، که پیش از آن سلطنتی با امتیازات فئودالی برای طبقه اشراف و روحانیون کاتولیک بود، تغییرات بنیادی در شکلهای مبتنی بر اصول روشنگری، ملیگرایی دموکراسی و شهروندی پدید آمد.
با این حال این تغییرات با آشفتگیهای خشونتآمیزی شامل اعدامها و سرکوبیها در طی دوران حکمرانی وحشت و جنگهای انقلابی فرانسه همراه بود. وقایع بعدی که میشود آنها را به انقلاب فرانسه ربط داد شامل: جنگهای ناپلئونی و بازگرداندن رژیم سلطنتی و دو انقلاب دیگر که فرانسه امروزی را شکل داد است.
برخی معتقدند اولین جرقه انقلاب، یورش به باستیل بود و در آن زمان نیز مردم هنوز به براندازی سلطنت فکر نمیکردند و برخی آغاز آن را ماه مه ۱۷۸۹ (میلادی) میدانند. پایان آن را ۱۷۹۵ یا ۱۷۹۹ میدانند و برخی سال ۱۸۰۴ که ناپلئون اعلام امپراطوری نمودو گاهی تمام دوره ناپلئون را تا ۱۸۱۵ نیز در جزء انقلاب فرانسه میآورند ولی اغلب آغاز عصر ناپلئون را پایان دوره انقلاب میشمارند.
توکویل، از اندیشمندان همعصر انقلاب، معتقد است که با وجود آن همه تلاش برای وقوع انقلاب، نتیجه کار دموکراسی نبود. شاید به همین دلیل است که وی برخلاف بسیاری، سال ۱۷۸۹ (شروع انقلاب) را سال پایان انقلاب میداند. با این حال به نظر بسیاری، انقلاب با سقوط زندان باستیل در سال ۱۷۸۹ آغاز شد. شاه، لویی شانزدهم، در سال ۱۷۹۳ اعدام شد و سرانجام، در سال ۱۷۹۹ هنگامی که ناپلئون بناپارت به قدرت رسید، انقلاب پایان پذیرفت.
پس از ناپلئون دوباره نظام جمهوری جایگزین شد تا این که ناپلئون سوم (برادرزاده ناپلئون)، کودتا نمود و امپراتوری دیگری به راه انداخت. پس از آن جمهوریهای متعدد شکل گرفت. بدین ترتیب در کمتر از یک قرن، بر فرانسه به شکلهای گوناگونی مانند جمهوری، دیکتاتوری، سلطنت مشروطه و دو امپراتوری متفاوت حکمفرمایی شد. تا به امروز که فرانسه، جمهوری پنجم بر فرانسه حکمفرماست.
گاهشمار انقلاب
اگر آغاز انقلاب را دست بالا «ماه مه ۱۷۸۹» یعنی هنگامیکه شاه فرمان شروع بکار مجلس اصناف را پس از ۱7۵سال داد، بدانیم و پایان آن را «سال ۱۸۰۴» ، سال امپراتوری ناپلئون، درینصورت میتوان مروری اجمالی بر گاهشمار انقلاب نمود:
پادشاه فرانسه، لوئی شانزدهم، اعضای مجلس عمومی طبقاتی رابه کاخ ورسای فرا میخواند. این اولین نشست این مجلس پس از سال ۱۶۱۴ (میلادی)، در دوران لویی سیزدهم،است. و از آنها میخواهد تا بحران مالی کشور را مهار کنند.
۱۷ ژوئن: طبقه متوسط مجلس موسوم به طبقه سوم از مجلس اصناف، جدا میگردند و خود را به عنوان مجمع ملی اعلام مینمایند. ۲۰ ژوئن: همهٔ اعضای مجمع ملی، بجز یک نفر ، در زمین تنیس قصر پادشاه در ورسای تحصن میکنند و قسم یاد میکنند تا قانون اساسی جدید را تدوین کنند.
صبح روز سهشنبه ، اوباش و انبوه خشمگین مردم پاریس با شنیدن اینکه سربازان پادشاه در راه هستند، سی هزار تفنگ سرپر را از زرادخانه سلطنتی در هتل اَنوالید، میدزدند و به زندان باستیل هجوم میبرند.
۴ اوت: مجلس ملی حقوق فئودالی را لغو می کند. ۲۶ اوت: مجمع ملی، بیانیه حقوق بشر و شهروندان فرانسه را تصویب میکند. بر طبق این بیانیه، آزادی، یک حق طبیعی محسوب و تساوی تمام شهروندان در برابر قانون تضمین میگردد.
کمبود مواد غذائی و شورشها ادامه مییابند. در پنجم اکتبر جمعیتی از مردم که اکثر آنها را زنان تشکیل میدادند از پاریس به سمت قصر پادشاه در ورسای، راهپیمایی و تقاضای نان میکنند. آنها اعضای خانواده سلطنتی را بعنوان اسیر با خود به کاخ تویلری، در پاریس که بیش از یک قرن کسی در آن نبود، میبرند.
2 نوامبر: دولت داراییهای کلیسا را مصادره میکند.
۲۱ ژوئن: پادشاه و خانواده اش سعی در فرار از فرانسه دارند، اما در شهر مرزیِ وارن دستگیر شده و به فرانسه رجعت داده میشوند. هزاران تن از اشراف زادگان ، کشیشها و افسران ارتش که مخالف انقلاب هستند، فرانسه را ترک میگویند.
فرانسه علیه اتریش و پروس که برای حمایت از پادشاه فرانسه ، نقشه حمله به فرانسه را داشتند، اعلان جنگ میکند. این آغاز جنگهای انقلابی علیه نیروهای مشترک اتریش، پروس، انگلستان و اسپانیا است. آنهاتا سال ۱۸۰۲ (میلادی) به مبارزه خود ادامه میدهند.
ژاکوبینها و انقلابیون افراطی پادشاه را عزل و دستگیر مینمایند. و پس از آن اعدامهای انقلابی آغاز میگردد.
انتخابات بر پا میگردد. برای اولین بار در تاریخ فرانسه، هر فرانسوی از حق رای برخوردار است. رژیم پادشاهی از میان میرود و در فرانسه یک جمهوری و دولت مردمی اعلام میگردد. از این پس، حتی پادشاه لوئی شانزدهم نیز یک شهروند خوانده میشود. شروع تقویم انقلاب از ۲۲ سپتامبر است.
در یازدهم ژانویه لوئی شانزدهم به جرم خیانت و شرکت در توطئه با قدرتهای خارجی گناهکار شناخته شده و ۱۰ روز بعد اعدام میگردد.
آغاز دوره وحشت و ترور در فرانسه؛ ژاکوبینها، گروهی انقلابی افراطی به رهبری ماکسیمیلیان روبسپیر، قدرت را در دست میگیرند. این دوره ۱۰ ماه بطول میانجامد.
همسر لوئی شانزدهم، ماری آنتوانت، اعدام میگردد.
۲۲ اوت: قانون اساسی سال ۱۹۷۵ به تصویب میرسد. اکتبر: قرار داد صلح با پروس و هلند و چند ماه بعد با اسپانیا به امضاء میرسد. یک دولت جدید به نام دیرکتوار (هیت مدیره) تشکیل مییابد. متشکل از پنج مقام اجرایی و دو حقوقدان عالیرتبه. این دولت چندان موفق نیست و نارضایتی بوجود میآورد.
ناپلئون بناپارت، یک ژنرال ارتش انقلابی، قدرت را در دست میگیرد. دولت به ناچار کناره گیری میکند. ناپلئون بسرعت امنیت را برقرار میسازد و خود را اولین کنسول میخواند.
زمینههای انقلاب
مورخین دربارهٔ طبیعت سیاسی و اقتصادی اجتماعی انقلاب فرانسه اختلاف نظر دارند. تفسیرهای متداول مارکسیستی مانند تفسیر ژرژ لوفور این انقلاب را نتیجه برخورد بین طبقه اشرافی فئودالی و اعضای سرمایهگرای طبقهٔ متوسط جامعه دانستهاند.
بعضی از تاریخدانان استدلال میکنند که طبقهٔ اشرافی قدیمی یه حکومت پیشین در برابر اتحادی از اعضای طبقهٔ متوسط جامعه و روستاییان آزرده و حقوقگیران شهری تسلیم شدند. با این حال تفسیری دیگر ادعا میکند که انقلاب نتیجه از کنترل خارج شدن حرکتهای اصلاحی گوناگون اشرافی و مربوط به قشر متوسط جامعه بودهاست. مطابق این نظریه این حرکتها همزمان با حرکتهای مردمی حقوقگیران شهری جدید و روستاییان ایالتنشین بودند. اما هرگونه اتحاد در بین قشرها تصادفی و اتفاقی بودهاست. اما بسیاری از تاریخدانان بسیاری از خصوصیات حکومت پیشین را از دلایل انقلاب دانستهاند. از دلایل اقتصادی آن میتوان به دلایل زیر اشاره کرد:
- لوئی پانزدهم جنگهای بسیاری کرده بود که فرانسه را به نزدیکی ورشکستگی رسانده بود و لویی شانزدهم در زمان انقلاب آمریکایی از مستعمرهنشینها حمایت کرده بود که وضع بد مالی حکومت را بدتر کرده بود و بدهی ملی را بالا برده بود. صدمههای اجتماعی حاصل از جنگ شامل بدهی سنگین جنگ با شکستهای نظامی سلطنت و کمبود خدمات برای برای سربازان از جنگ برگشته بدتر شد .
- داشتن سیستم اقتصادی بیکفایت و منسوخ که قدرت ادارهٔ بدهی ملی فرانسه را نداشت که هم نتیجه و عامل تشدید کنندهٔ آن سیستم مالیاتی ناتوان فرانسه بود.
- کلیسای کاتولیک ٫بزرگترین ملکدار کشور، بر محصولات مالیاتی به نام دیمه وضع کرده بود. دیمه در حالی که شدت افزایش مالیات دولت را کمتر کرده بود، گرفتاری فقیرترین مردم را که روزانه با سوءتغذیه دست به گریبان بودند بیشتر کرده بود.
- خرجهای اشرافی و اشکار دربار لویی شانزدهم و ماری آنتوانت در ورسای با وجود فشار مالی بر مردم.
- آمار بی کاری زیاد و قیمت بالای نان که باعث میشد مقداری بیشتری پول برای غذا خرج شود و به دیگر زمینههای اقتصادی نرسد.
- قحطی و سوتغذیه گسترده که احتمال مرگ و مریضی را بیشتر میکرد.
- نبود بازرگانی داخلی و موانع زیاد گمرکی.
دلایل اجتماعی و سیاسی زیادی هم وجود داشتند که بسیاری از انها نتیجهٔ برخاست ایدههای عصر روشنگری بودند مانند دلایل زیر:
- خشم بر حکومت استبدادی سلطنتی.
- خشم طبقهٔ حرفهای و بازرگان بر امتیازات و تسلط اشرافان در و بر زندگی روزمره ٫ در حالی که با زندگی هم طبقههای خود در بریتینیای بزرگ و هلند اشنا بودند.
- خشم کشاورزان ٫ حقوق گیران و طبقهٔ متوسط بر امتیازات ارباب وار و سنتی اشرافان.
- خشم بر امتیازات روحانیون (ضد روحانیت) و آرزوی ازادی اییادین.
- ارزوی ازادی و جمهوریت.
- خشم مردم بر شاه به دلیل اخراج جاکس نکلر و ترگت ٫ مشاوران اقتصادی ٫ عموما به عنوان نمایندگان مردم دیده میشدند
نشست ملی سال ۱۷۸۹
جرقه ابتدایی انقلاب تلاشهای ناموفق لویی شانزدهم برای حل مشکلات اقتصادی رو به بدتر شدن فرانسه بود.در فوریه ۱۷۸۷ وزیر اقتصادی وی لومنیه د بریینه (Loménie de Brienne) مجمع برجستگان را تشکیل داد.این مجمع متشکل از گروهی از شریف زادگان ٫ روحانیون ٫ تعدادی از طبقه متوسط و ماموران دولتی بود.هدف از تشکیل این مجمع کنار گذاشتن پارلمان که قدرت کنترل کردن فرمانهای سلطنتی را داشتند بود.اعضای پارلمان خود را مجریان نظارتهای مشروطه سنتی بر سلطنت میدانستند.کنترل کننده عموم اقتصاد چارلز الکساندر د کالونه از مجمع برجستگان خواست تا مالیت زمین جدیدی را تصویب کنند که در آن برای اولین بار بر اموال روحانیون و اشراف مالیات بسته میشد.مجمع این قانون را تصویب نکرد و به جای آن از لویی شانزدهم خواست تا نشست ملی نمایندگانی از رسته اجتماعی را فرا بخواند.آخرین بار نشست ملی در ۱۶۱۴ فراخوانده شده بود.در ۸ اگوست ۱۷۸۸ شاه به تشکیل نشست ملی تن داد.این در حالی بود که جکس نکلر در دومین دوره خود به عنوان وزیر اقتصاد بود
مجمع موکلان ملی
سقوط باستیل
باستیل نام زندان بزرگی بود در پاریس که بسیاری از مخالفان دولت و سلطنت در آن زندانی بودند. این زندان با یورش مردم در ۱۴ ژوییه ۱۷۸۹ سقوط کرد. کمی پس از ظهر، جمعیت پل متحرک اول را ویران ساخت. افراد گارد ملی هم کمک کرده و پل متحرک دوم را ویران ساختند. مدافعان باستیل به جمعیت تیراندازی کردند اما بی فایده بود و نیروهای مهاجم به داخل دژ سرازیر شده و فرماندهٔ باستیل ،لونا، را اعدام کردند و باستیل را به آتش کشیدند و برای همیشه آن را از بین بردند. آنچنان که امروزه از آن، تنها میدان بزرگی به نشانه آن باقی است. بسیاری، سقوط زندان باستیل را اولین جرقه انقلاب میدانند.
الغاء فئودالیته و پیشنویس قانون اساسی
۲۰ روز پس از سقوط باستیل، مجلس اصناف فرانسه، به منظور آرامسازی جنگ و آشوب داخلی، در شب چهارم اوت، نظام فئودالیته را برای همیشه ملغا نمود. مجلس اصناف، بیگاری کشیدن از رعیت را از نشانهای فئودالیته دانست و عشریه کلیسا را نیز برداشت. بدین ترتیب امتیازات صدها ساله اشراف و کلیسا از میان برداشته شد. در روز چهارم اوت اعلامیه حقوق بشر و شهروندی فرانسه نوشته شد و بنا شد تا در مقدمه قانون اساسی بعدی گنجانده شود تا حقوق شاه و ملت را تعیین نماید.
راه پیمایی زنان در ورسای
در پنجم اکتبر ،حدود ساعت نه ،انبوه زنان کارگر و خشمگین پاریسی از بخشهای فقیرنشین جلوی شهرداری گرد آمده و تقاضای نان کردند. آنها به داخل ساختمان هجوم آورده و نگهبانان را خلع سلاح کردند و به جمع آوری اسلحه پرداختند. وقتی به آنها گفته شد کمون نمی تواند به آنها کمک کند، عازم ورسای شدند، در حالی که تعدادی از مردان به نشانه همدردی با آنان همراه شده بودند.جمعیت در حدود ساعت 5:30 به ورسای و تالار مجلس رسیدند. آنان شاه و اعضای خانواده سلطنتی را مجبور کردند ، به پاریس بیاید. شاه با پشتیبانی گارد ملی، به کاخ تویلری در مرکز پاریس آمد. جایی که یک قرن کسی در آن ساکن نبود.
شرايط اقتصادي :
جامعه فرانسه قبل از انقلاب به صورت طبقاتي بود و طبقه نجبا و روحانيون از موقعيت خوبي برخوردار بودند. اما همه فشارهاي اقتصادي و اجتماعي بر دوش طبقه سوم بود. فشارهاي اقتصادي و اجتماعي از يك سو و زمستان سخت و طاقت فرسا از سوي ديگر، باعث فراهم شدن زمينه هاي لازم براي انقلاب در آن كشور شد.
شرايط نظامي :
رژيم حاكم بر فرانسه در زمان انقلاب، از نظر نظامي و نيز حمايت بين المللي در موقعيت مناسبي قرار نداشت. از اين رو، هنگام اوج بحران در آن كشور، از قدرت اين دو عامل براي سركوب انقلاب محروم بود.
شرايط سياسي :
نوع حكومت فرانسه قبل از انقلاب، سلطنت مطلقه بود و هيچ گونه مرجع قانونگذاري و نظارت در آن كشور وجود نداشت. اراده شاه در حكم قانون زنده بود و حتي پادشاهان مدعي بودند كه بر عقايد مردم نيز حاكميت دارند. از نظر اداره مملكت هم بعد از شاه گروه اندكي كه غرق در فساد بودند تمام پست هاي حساس و كليدي را به طور موروثي در دست داشتند.
اركان سه گانه قدرت اجتماعي در انقلاب فرانسه:
«قدرت اجتماعی» مفهومی است که در مقابل «قدرت سیاسی» معنا پیدا می کند. قدرت سیاسی، قدرت حاکم بر جامعه و صاحب حاکمیت است که می تواند قوانین را وضع اجرا کند. در حالی که قدرت اجتماعی قدرت ناشی از اتحاد و یک پارچی کلیه ی گروه های اجتماعی و فعال است که بر پایه ی ارزش ها و باورهای مسلط و مشترک به هم نزدیک شده اند.
قدرت اجتماعی در هر جامعه ای از سه رکن اصلی و اساسی تشکیل شده که قابل تفکیک از یکدیگر می باشند. این سه رکن شامل: مردم، رهبری و ایدئولوژی می شود که در هر سه مرحله انقلاب، به ویژه در مرحله ی دوم یعنی هنگام پیروزی نقش مهمی را ایفا می کنند.
فرانسه
کشور فرانسه در دوران انقلاب در حدود 25 میلیون نفر جمعیت داشت که اکثریت قریب به اتفاق آن ها در روستاها زندگی می کردند. از نظر جامعه شناختی، مردم فرانسه به طور کلی به سه طبقه ی روحانیون، نجبا و طبقه ی سوم تقسیم شده بودند. تعداد افراد دو طبقه ممتاز جامعه «روحانیون و نجبا» که صاحبان اصلی امتیازها و قدرت سیاسی در جامعه بودند، بسیار ناچیز بود در حالی که طبقه ی سوم که حدود 98 درصد جمعیت آن کشور را تشکیل می داد، فاقد هر گونه امتیاز سیاسی بود. این طبقه در حقیقت توده ی مردم فرانسه را تشکیل می داد و شامل بورژواها «توانگران»، صنعت گران، کارگران و کشاورزان می شد. صنف بورژوا شامل معلمان، پزشکان، وکلای دادگستری، تجار بزرگ، بازرگانان، صاحبان صنایع کوچک و کارگاه ها و عمال دولتی بودند. این صنف که حدود سیصد هزار نفر بودند، در طول قرن هجده به ثروت زیادی دست پیدا کرده بودند. بورژواها به علت دارا بودن سواد و معلومات کافی، کتاب های سیاسی و اقتصادی زمان خود را که توسط افرادی چون «ولتر»، «منتسکیو» و «روسو» نوشته شه بود، مطالعه کرده، خواستار انقلاب سیاسی – اجتماعی در آن کشور بودند. بورژواها تلاش می کردند که با دگرگونی اجتماعی در آن کشور، همانند دو طبقه دیگر در مشارکت و مدیریت سیاسی جامعه سهمی داشته باشند.
بدین ترتیب صنف بورژوا که شامل تعداد معدودی از طبقه ی سوم جامعۀ آن زمان فرانسه بود، هسته ی اصلی و اولیه ی انقلاب کبیر فرانسه را تشکیل داده، مبارزه علیه رژیم حاکم که در دست دو طبقه ی دیگر بود، آغاز کرد. البته در این راه عده ای از طبقات ممتاز نیز با آن ها همراه شدند. با توجه به این توضیح، مشخص می شود که اکثریت مردم آن کشور که همان طبقه سوم منهای بورژواها بودند، نقش قابل توجهی در حرکت سال 1789 م؛ یعنی تصرف پاریس و سقوط زندان «باستیل» و تشکیل حکومت مشروطه نداشتند. در واقع، فساد مالی و اقتصادی و درماندگی نظام حاکم در اداره امور کشور باعث شد که رژیم متوسل به دو طبقه ممتاز شود. چون آن ها به درخواست نظام حاکم جواب منفی دادند، به ناچار لوئی شانزدهم دستور تشکیل مجلس طبقات را صادر کرد. هم چنین نکته ی دیگری که در طول انقلاب فرانسه قابل تأمل است، این است که انقلاب بیشتر در شهر پاریس «پایتخت» تجلی یافت و مردم سایر نقاط کشور چندان مشارکتی در حرکت های اولیه انقلاب نداشتند. به عبارت دیگر، خاستگاه انقلاب، شهر پاریس بود و مردم سایر شهرهای آن کشور و روستاها بعد از پیروزی انقلاب به صحنه آمده، تحولات مهم بعد از آن را شکل دادند.(2) بدین لحاظ ادعای غربی ها مبنی بر این که، انقلاب فرانسه را به عنوان یک انقلاب مردمی و سراسری و با شرکت اقشار مردم آن کشور محسوب است، نمی توان قبول کرد. هر چند به لحاظ این که اولین نوع انقلاب اجتماعی است درخور و شایان توجه فراوان است.
رهبري – ايدئولوژي
دو ركن ديگر قدرت اجتماعي رهبري و ايدئولوژي هستند. رهبری برای هر کاری و از جمله انقلاب که خواستار تغییر بنیادین و همه جانبه در تمام زمینه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، نظامی و اقتصادی است، لازم ضروری است. بدون حضور رهبر، حرکت ها و تلاش ها برای تغییر نظام، نظم و انسجام لازم پیدا نخواهد کرد و در نتیجه انقلاب تبدیل به شورش یا رفرم خواهد شد.
به طور کلی رهبری در حرکت های اجتماعی و سیاسی نقش مهمی را بر عهده دارد. وجود یک رهبر در هر سه مرحله از انقلاب برای هدایت مردم ضروری است.رهبری به دو صورت فردی و جمعی در انقلاب های مختلف از جمله انقلاب های ایران و فرانسه نمود پیدا کرده است که نوع فردی آن موفق تر و مؤثرتر بوده است. در صورتی که جامعه با شرایط انقلابی رو به رو شود و شکاف بین قدرت سیاسیِ حاکم و قدرت اجتماعی بیشتر شود، نقش رهبر در شکل گیری انقلاب بسیار تعیین کننده و سرنوشت ساز می شود. رهبر دارای سه نقش متفاوت است که هر کدام در یک مرحله از انقلاب مشخص می شوند: اول رهبری به عنوان ایدئولوگ یا بنیانگذار فکریِ انقلاب، دوم رهبر یا فرمانده کل عملیات انقلاب «در زمان پیروزی»، سوم به عنوان معمار و سازنده ی جامعه بعد از انقلاب. اگر هر سه مورد در یک فرد جمع باشند، آن شخص، رهبرِ منحصر به فرد انقلاب بوده، دارای مقبولیت و مشروعیت ویژه ای در بین مردم است.
ایدئولوژی نیز برای شکل گیری حرکت های انقلابی لازم است. زیرا ایدئولوژی تنظیم کننده و ترسیم کننده ی ارزش ها، ایده آلها و اعتقادهای حاکم بر جامعه است. بدون وجود ایدئولوژی، یک جامعه انسجام لازم را برای حرکت گروهی و سرنگونی ارزش های حاکم و جایگزینی ارزش های جدید ندارد. در واقع ایدئولوژی همانند ملات، افراد و گروه های مختلف جامعه را به هم پیوند داده و حفظ می کند. در این درس به طور اجمال انقلاب های فوق با توجه به این دو رکن مورد مقایسه قرار می گیرند.
انقلاب فرانسه
الف – رهبری: با مطالعه انقلاب فرانسه به راحتی می توان به این نتیجه رسید که در آن انقلاب، چهره ی شاخصی که بتواند دارای همه ی ویژگی های مربوط به رهبر باشد و در تمام مراحل، انقلاب را رهبری کرده و مورد قبول همه و دارای مشروعیت لازم باشد، وجود ندارد. افرادی مانند «روبسپیر»، «میرابو»، «دانتون»، «لافایت»، «مارا»، «سن ژوست»، «بابوف» و ...، هر کدام به علت روحیات و توانایی خود در زمان معین و محدودی رهبری مردم را پس از پیروزی به دست داشتند. و قبل از پیروزی و حتی در زمان گیری، مردم انقلابی فاقد یک رهبری فردی و یا حتی جمعی بوده اند. هم چنین، رهبران انقلاب فرانسه بیشتر، از یک طبقه «طبقه بورژوا» بودند. آن ها بیشتر از آن که مردم را به حرکت در آورند، خود سوار بر موج انقلاب می شدند، به همین علت فاقد پایگاه مردمی بودند. این یکی از دلایلی بود که آن ها نمی توانستند مدت زیادی بر مسند قدرت باشند. علاوه بر این، آن ها پس از پیروزی انقلاب و در زمانی که رهبری مردم را به عهده داشتند با یکدیگر بر سر قدرت به مبارزه برخاسته، هم دیگر را به قتل می رساندند و این خود عاملی مهم در سرخوردگی از آن ها می شد.
ب – ایدئولوژی: حاکمیت مطلق در ایدئولوژی سیاسی قبل از انقلاب فرانسه، از آنِ خدا بود که به وسیله ی پاپ ها به پادشاهان واگذار می شد. در واقع پادشاهان واگذار می شد. در واقع پادشاهان، مشروعیت سلطنت خود را از کلیسا دریافت می کردند و به همین دلیل حکومت خود را ودیعه ای الهی دانسته تا کسی نتواند به مقابله با قدرت آن ها برخیزد. بدین ترتیب، حکومت استبدادی با مشورعیت دینی بر مردم سلطه داشت
عده ای از نویسندگان و روشن فکران فرانسه از سال ها قبل از انقلاب با این نوع حکومت به مقابله پرداخته، انتقادهای زیادی از اوضاع اجتماعی و سیاسی آن کشور می کردند که از جمله آن ها «مونتسکیو»، «وُلتر» و «ژان ژاک روسو» بودند. به ویژه روسو را بنیان گذار فکری انقلاب فرانسه می دانند. این متفکران و سایر روشن فکرانِ دیگر قرن هجده فرانسه از حکومت مشروطه انگلستان تمجید کرده، افکار آزادی خواهی و لیبرالیستی خود را تبلیغ می کردند. انقلابیون فرانسه به خصوص نمایندگان اولین مجلس آن کشور، بعد از انقلاب از افکار و عقاید این متفکران استفاده کرده، ایدئولوژی لیبرالیسم و حکومت دمکراسی را بنا نهادند. از خصوصیات و ویژگی های این ایدئولوژی، انتقال حاکمیت از خدا به مردم، اصالت فرد و فرد گرایی، آزادی های فردی حمایت از بخش خصوصی و جدایی دین از سیاست است.
جمع بندي :
انقلاب فرانسه دوره اي از دگرگوني هاي اجتماعي سياسي در تاريخ سياسي فرانسه و اروپا بود. اين انقلاب، يكي از چند انقلاب مادر در طول تاريخ جهان است.
اين انقلاب با سقوط زندان باستيل در سال 1789 آغاز و در سال 1799 به پايان پذيرفت. ما در اين متن به گاهشماري انقلاب و همچنين به بررسي زمينه هاي انقلاب، درباره ي شرايط اقتصادي، نظامي، سياسي انقلاب فرانسه و اركان سه گانه قدرت اجتماعي در انقلاب فرانسه پرداختيم.
نتيجه گيري :
‹‹مشاركت مردمي›› ، ‹‹رهبري›› و ‹‹ايدئولوژي›› اركان ‹‹قدرت اجتماعي›› را تشكيل مي دهند.
‹‹رهبري›› در انقلاب نقش بسيار مهمي در دارد و در صورتيكه ‹‹ مردمي›› ‹‹داراي محبوبيت›› و ‹‹ قدرت كافي›› باشد، بسيار موفق مي باشد. همچنين‹‹ايدئولوژي›› واحد، نقش بسيار مهمي در انسجام و تحرك مردم براي انقلاب دارد.
با بررسي انقلاب فرانسه به اين نتيجه مي رسيم كه اين انقلاب فاقد يك رهبر مردمي و مقبول در نزد اقشار مختلف مردم بوه است. همچنين، ايدئولوژي حاكم بر انقلاب، ليبراليسم بود كه حاكميت را از مردم مي دانست.
منابع :
بهرامي – قدرت اللهي، نظر پور-مهدي – بهار 1385 – انقلاب اسلامي و انقلاب هاي جهان-قم - انتشارات زمزم هدايت
http://www.rasekhoon.net
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر